-
بد روزگاری شده آقا، بد، آنقدر بد که...، جانم! سیاه نمایی؟ نه آقا این چه حرفیه، کور شویم اگر بخواهیم سیاهنمایی کنیم، بله! تشویش اذهان عمومی؟ نه به جان خودم، اصلا این چیزی که شما فرمودید ما نمیدانیم یعنی چه. ضمنا ما... ای بابا... رواننویسمان را کجا میبرید... آقا! آقا! آقای محترم، صبر کنید توضیح بدهیم... عرض کردیم بد روزگاری شده اما به جان شما که نباشد به جان عزیزت قسم، قصد بدی نداشتیم، اگر فکر میکنید منظورمان افزایش بیسابقه قیمت اجناس و اجاره خانه و قسط و بدهی و سایر بدبختیهایی از این قبیل است، اشتباه میکنید، این مسائل به ما ربطی ندارد! جسارت که نباشد، به شما هم ربطی ندارد! عرض ما چیز دیگری است، عجالتا روان نویس ما را مرحمت فرمایید تا مفصلا عرض کنیم. بله...، راستش را بخواهید ماندهایم از کجا شروع کنیم که خدای نکرده به کسی بر نخورد، آها! فهمیدیم، عرضم به حضورتان در این اوضاع و احوال که پیدا کردن کار... ایبابا دوباره روان نویسمان را بردند، آقا! آقا! (یک غلط کردیم گفتیم و رواننویس را پس گرفتیم!) بله، داشتیم عرض میکردیم که در این اوضاع و احوال باید...، ایبابا! ما هنوز چیزی نگفتیم، رواننویسمان را چرا میبرید، آقا! آقا! رفت مرد ناحسابی! هر چقدر التماس کردیم و سوگند یاد کردیم که از این به بعد هرچه بگوییم در راستای موازین و... خواهد بود افاقه نکرد که نکرد. القصه، در غم فقدان رواننویسمان غوطهور بودیم که یکهو کشف بزرگی کردیم، آن هم این بود که ادامه مطلبمان را با خودکار بنویسیم! (نبوغ را حال کردید). اما اصل ماجرا این است که ما خودمان هم نمیدانیم چرا در سفرمان به سرزمین دور هی الکی، الکی تعجب میکردیم، تعجب میکردیم وقتی میدیدیم که در آن دیار خیلیها بیکارند! اما خیلیهای دیگر چندین و چند شغل عالیرتبه دارند، تعجب میکردیم که چطور بعضیها در عنفوان جوانی (سن را دقیق نمیدانیم، ما که شناسنامه ملت را دید نمیزنیم) مدیرعامل فلان شرکت بزرگ یا مدیر ارشد یکی از بانکهای بزرگ یا... میشوند، همین جور که تعجب میکردیم با عقل ناقصمان (شکسته نفسی را حال کردید) به این نتیجه رسیدیم که اینها اصلا مادرزاد مدیرند و در انتصاب آنها رابطه و زد و بند هیچ نقشی نداشته (به جان خودم) اما محض احتیاط بار سفر بستیم و به قصد دستبوسی آن پیرفرهیخته سر در بیابان نهادیم، به مقصد که رسیدیم پیر فرهیخته تا ما را دید فرمود: «خاک بر سرت دوباره آمدی!» البته مزاح میفرمودند گفتیم: «ای پیر دستمان به دامانت... » پیر خروشید کهای ابله! (کلا روی شانس نبودیم) کدام مرد را دیدهای که دامن بپوشد؟ عرض کردیم ای فرهیخته موضوع را منحرف نفرمایید که بدجور به ارشاد نیازمندیم، پیر فرهیخته فرمود که بگو، ماهم ماجرای مدیران جوان و بزرگان چند شغله و بیکاران بیشمار و... را تعریف کردیم، بعد از عرایض ما پیر فرهیخته سر در گریبان فرو برد و سه روز بعد که سر از گریبان برآورد فرمود: « نقل میکنند بنده خدایی با یک بنز آخرین مدل با سرعت 200 کیلومتر در حال حرکت بود که یکهو یه موتور گازی ازش جلو میزنه! راننده بنز که خیلی تعجب کرده بود پاشو میذاره رو پدال گاز و با سرعت 220 کیلومتر از بغل موتور گازیه رد میشه، اما چند لحظه بعد موتور گازیه دوباره ازش جلو میزنه، راننده بنز دیگه قاطی میکنه و با آخرین سرعت از موتورگازیه جلو میزنه، اما چند لحظه بعد موتور گازیه مثل گلوله از بغل بنز رد میشه! راننده دیگه کم میآره و بغل اتوبان توقف میکنه و به موتوری هم علامت میده که وایستا، خلاصه، راننده میره سراغ موتوریه و میگه: آقا... من مخلصتم، فقط بگو چطوری با این موتور روی مارو کم کردی؟ موتوریه با رنگ و روی پریده و نفسزنان میگه: واله... داداش... خدا پدرتو بیامرزه که وایستادی، کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت!» بعد پیر فرهیخته مکثی کرد و گفت: « فهمیدی؟ حالا ببین کش شلوار این دوستان به کجا گیر کرده!» بعد از شنیدن فرمایشات پیر جامه بدریدیم و سر در بیابان نهادیم و... به شهر که رسیدیم مدام در این فکر بودیم که کش شلوارمان را...
۲۵۳
درباره من
سیاه مشق های بهنام نجم الدین
نکته:
بعضی از مطالب از من نمی باشد
تعداد پست ها زیاد می باشد و
به مرور نام نویسنده اصلی هر
مطلب را درج خواهم نمود ...