دریای بیموج،بر پوستِ خشکیدهاشزیر سایهی برهنهی یک رویااز دلِ خاکستر برمیخاستمثل خوابِ فراموششده.
بادصفحهی سکوت را ورق میزد،و زمان،چیزی شبیه عطش یک پرندهدر گلوی راه می سوخت...___________بهنام نجم الدین