-
چرا نام کوروش هخامنشی در شاهنامه ی فردوسی نیامده است؟؟Behnam najmoddin korosh shahnameh اوستا بهنام نجم الدین زرتشت شاهنامه فردوسی نام کوروش در شاهنامه کوروش
سوال های بسیاری در این باره مطرح است که چرا فردوسی در شاهنامه ی خویش، با وجود نام بردن از پادشاهان بسیاری در ایران باستان، نامی از کوروش، بنیانگذار سلسله ی هخامنشیان، با آن همه شهرت اش به میان نمی آورد. این مساله سبب گردید تا دو گروه در این باره دست به نظریه پردازی زنند:
گروه نخست: کسانی که این مساله را دلیلی بر ساختگی بودن کوروش خوانده و وجود کوروش را بدین وسیله انکار می نمایند و آن را ساخته و پرداخته ی ناسیونالیست های ایرانی در دوران جدید می خوانند.
گروه دوم: آن هایی که در مقابل، به منظور توجیه گری در این باب، به هر وسیله ای متوسل شده و سرانجام "فریدون" و برخی "کیخسرو" را در شاهنامه ی فردوسی، همان کوروش دانسته اند و به تطابق کامل شرح زندگانی کوروش در منابع یونانی با آن چه که فردوسی درباره ی فریدون و کیخسرو نقل می کند، پرداخته و معتقدند؛ لذا وجود کوروش به اعتقاد این دسته کاملن واقعی بوده و هیچ تردیدی نسبت به ذکر نام آن در شاهنامه نمی توان داشت.
اینجانب با مطالعه ی کامل شاهنامه و کتاب های تاریخی و مذهبی در باب ایران باستان، به نتایجی دست یافته ام که هر دو نظریه ی بالا را نفی می کند. نخست لازم به ذکر است که بیان نمایم پادشاهی به نام کوروش بزرگ هخامنشی با آن همه تعریفات و نامداری اش در تاریخ ایران وجود داشته است. آثار به دست آمده از زیر خاک در قرون اخیر و همچنین کتاب های مورخین یونانی و ایرانی و ... در دوران قدیم این مساله را ثابت می نمایند. در آثار مورخین هم عصر هخامنشیان و اشکانیان چون هرودوت، کتزیاس، گزنفون، پلوتارک، استرابو، دیودوروس و ... به نام و نسب و اقدامات کوروش اشاره ی کامل و مفصلی شده است. همچنین عهد عتیق شامل سی و نه کتاب مقدس از انبیای یهود بارها به نام کوروش به عنوان منجی قوم بنی اسراییل از اسارت امپراتوری بابل اشاره می نماید که لوح حقوق بشر کوروش نیز در این باره است. در دوران اسلامی و در آثار مورخین مسلمانی چون ابوریحان بیرونی، مسعودی، طبری، ابن اثیر، حمزه ی اصفهانی و ... نیز به نام کوروش اشاره می شود. حتی بسیاری از مورخین و اندیشمندان اسلامی، واژه ی ذوالقرنین در قرآن را با دلایل قابل قبولی مصداق کوروش می دانند.
نکته ی مهم دیگر و در پاسخ به گروه دوم لازم به ذکر است که فریدون و کیخسرو در شاهنامه، هیچ کدام شان همان کوروش نیستند و این دو، جزء پادشاهان اسطوره ای اند نه تاریخی که در زیر بدان خواهم پرداخت. به عبارت دیگر، نام کوروش هرگز در شاهنامه ی فردوسی نیامده است.
اما سوال اصلی: چرا با این همه شهرت و جهان گشایی، نامی از کوروش در شاهنامه ی فردوسی نیست؟؟؟؟
پاسخ:
زمانی که شاهنامه را می خوانید، در همان صفحات اولیه و همچنین در لابلای صفحات دیگر، فردوسی اشاره می نماید که در نگارش کتاب، از منابع خاصی استفاده نموده است. وی به کرّات، به منابع تاریخی اش اشاره نموده که در مجموع، چهار منبع می باشند:"کتاب خداینامک"،" شاهنامه ی ابومنصوری به نثر"،" منابع در دسترس موبدان زرتشتی مقیم طوس به ویژه اوستای زرتشت"، و" روایت های مرسوم و عامیانه" به ویژه داستان هایی که توسط"نقالان" در باب قهرمانان اسطوره ای ایران باستان چون رستم و سهراب و افراسیاب و ... با شور و حرارت زیاد در میان عامه نقل می شد.
بنابراین فردوسی هرگز تحقیقی مستقل در باب تاریخ ایران انجام نداده است، بلکه به گفته ی خود او، از آثار ذکر شده ی بالا جهت احیای تاریخ ایران و از روی علایق وطن دوستانه استفاده نمود. هنر بزرگ فردوسی و خدمت عظیم وی آن بود که توانست آن منابع را یک جا گرد آورده، به نظمی زیبا و شیوا و دلپذیر درآورده و از همه مهم تر، با بهره مندی از دانش خردمندانه، در لابلای همه ی آن اتفاقات تاریخی به بیان آموزه های بسیار مهمی در باب خرد، دانایی، عدالت ورزی، پاکی، هنرورزی، میهن پرستی و .... پردازد که در صورت دقت، علت ماندگاری حکومت ها و عدم ماندگاری هر یک از شاهان را در روایت های زیبای خود، عمل و یا عدم عمل به این موارد ذکر می نماید.
همچنین، اگر به شاهنامه به دقت نگریسته شود، نه تنها ذکری از کوروش نمی گردد، بلکه هیچ ذکری نیز از پادشاهان هخامنشی و سلوکیان نمی گردد. بلکه تمامی حکومت ها و پادشاهان ذکر شده در شاهنامه، به دوران قبل از این سلسله ها [ دوران اسطوره ای ] و به دوران پس از این سلسله ها یعنی اشکانیان [ کمتر ] و به ویژه ساسانیان اختصاص دارد.
سوال بسیار مهم: چرا فردوسی ذکری از نام هیچ یک از پادشاهان هخامنشی از جمله کوروش به میان نمی آورد؟
پاسخ: همان طور که در بالا ذکر شد، هیچ کدام از منابع استفاده شده توسط فردوسی در شاهنامه نیز ذکری از هخامنشیان و کوروش به میان نیاوردند و طبیعتن فردوسی نیز اگر هم چیزی از این سلسله می دانست، هیچ منبعی در این باب در اختیار نداشته است.
سوال: چرا در منابعی که فردوسی از آن ها در نگارش منظوم شاهنامه استفاده نمود، ذکری از سلسله های هخامنشی [ از جمله کوروش، بنیانگذار سلسله ] و پس از آن سلوکیان به میان نیامده است؟؟؟ کلید حل این معمای بزرگ در پاسخ به همین سوال نهفته است.
نخست این که زمانی که ساسانیان به رهبری اردشیر به قدرت رسیدند، ایران کشوری تجزیه شده بود و تنها با کمک موبدان زرتشتی که در میان مردم از جایگاه و احترام بالایی برخوردار بوده اند، به پیشوایی موبد موبدان یعنی "تنسر"، ساسانیان توانستند کشور را تحت حکومت خود متحد نمایند. بدین ترتیب، با روی کار آمدن اردشیر به همراهی تنسر، از یک سو سلسله ای جدید به نام ساسانیان شکل گرفت و از سوی دیگر، حکومتی مذهبی و زرتشتی برای نخستین بار در تاریخ کشور به وجود آمد که رفته رفته بر اتحاد این دو در سرکوب مخالفان سیاسی و مذهبی و خارجی افزوده شد. [ از جمله کشتار بزرگ هزاران مانوی و مزدکی و ... در سراسر ایران ] زمانی که حکومت ساسانی شکل گرفت، برای نخستین بار برخلاف دوران گذشته، دینی خاص [ زرتشت یا همان مزداپرستی ] به عنوان دینی رسمی در کلیه ی قلمرو ایران اعلام می گردد. اتحاد سیاسی و مذهبی در نخستین اقدام خود و همچنین طی سالیان متمادی تا پایان این سلسله، به تخریب و از میان بردن نام و آثار مخالفان و همچنین غیر خود پرداختند که از جمله ی آن ها، نام و آوازه و آثار دوران هخامنشی به علت مخالفت برخی از پادشاهانش با مطلق گرایی موبدان زرتشتی [ هخامنشیان دارای تساهل مذهبی بوده و دینی خاص را به عنوان دینی رسمی اعلام ننمودند بلکه همه ی ادیان در قلمرو پادشاهی شان از آزادی عمل کامل برخوردار بوده اند ] و همچنین دشمنی با سلوکیان به علت دست نشاندگی شان به یونان پس از سلطه ی اسکندر بر ایران بوده اند. حکومت ساسانی نیز از آن جهت که هم تمایل به کسب رضایت موبدان زرتشتی داشته است و از سوی دیگر، در صدد بود تا هر افتخاری را به خود نسبت دهد، در از میان بردن نام و آثار و افتخار سلسله های قبل از خود هیچ کوتاهی ای ننمود. بلکه به منظور اتحاد بیشتر میان خود و مردم و اقوام، به دشمن تراشی مصنوعی از طریق دشمنی با سلسله های قبل از خود و دشمنان خارجی نیز دست زد تا خود را یگانه سلسله ی بر حق برای حفظ قدرت شان نشان داده و همچنین اتحاد میان اقوام و ملیت های مختلف را تحت فرمانروایی خود به دست آورند. همچنین این مساله سبب می شد تا با نسبت دادن مخالفان به براندازی حکومت از طریق وابستگی شان به آن دشمنان مصنوعی و خود ساخته و عامدانه، به طور مشروع و عوام فریبانه و یا با هدف ایجاد رعب و وحشت در میان مخالفان، به راحتی به سرکوب آنان اقدام نمایند.
دوم آن که اگر به مهم ترین منبع استفاده شده توسط فردوسی یعنی"خداینامک"(خَودای نامگ یا خَدای نامه )، به معنی "کتاب شاهان" توجه گردد، این کتاب مهمترین اثر تاریخی دوره ی ساسانی می باشد که در آن نام تمام پادشاهان سلسلههای ایرانی و وقایع دورانهای مختلف را در آمیختگی با افسانه ها، به غیر از دوران هخامنشیان و سلوکیان ضبط کرده اند. تدوین"خدای نامه" را بایستی در زمان و به دستور انوشیروان [ البته برخی مورخین، تدوین آن را به دوران خسرو پرویز نسبت می دهند ] دانست که بر اساس دفاتر رسمی و نیز با استفاده از سنت های شفاهی و رساله های جداگانهای که در مطالب گوناگون مرتبط با تاریخ از قبیل نسب نامه ها و فهرست جنگ ها یا شهر ها و وقایع مربوط با آن ها وجود داشته، خدای نامه تدوین شد. تدوین کنندگان خدای نامه، دبیران شاهی و موبدان بودهاند و خاندانهای بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستانهای پهلوانی، نقش بسیاری داشتهاند. هدف انوشیروان از صدور دستور برای تدوین چنین کتابی، تدوین تاریخ و شناسنامه ای مکتوب برای کشور بوده است که در ضمن، با هدف تاریخ سازی به نفع ساسانیان نیز صورت پذیرفته است.
مطالب کتاب خداینامک: داستانها و اسطورههای کهن هند و ایرانی و اقوام ایرانی که در آنها شرح اعمال قهرمانان قدیم و کشمکشهای قبایل گوناگون و دخالت خدایان به طرفداری از پرستندگان آنان و غیره آمده و نمونه ی مهم و یا اساسی ترین نمونه آن را در کتاب اوستای زرتشت مییابیم ( مانند داستانهای مربوط به جمشید و ضحاک )، روایات دوران سکایی [ از جمله داستان رستم از همین قوم در منطقه ی سیستان ]، کیانی و اشکانی [ اشکانیان به عنوان دشمن قبل از سلسله ی ساسانی ] و از همه مهم تر، تدوین شرح حال پادشاهان و قهرمانان و تاریخ حماسه ها و جنگ ها و ... در عصر ساسانی و به نفع پادشاهان. بخش اعظمی از خداینامه و همچنین شاهنامه ی فردوسی در باب دوران ساسانیان است و در خداینامه هیچ اشاره ای به هخامنشیان و سلوکیان به دلایل سیاسی و مذهبیِ یاد شده در بالا نمی گردد. فردوسی در شاهنامه به صراحت بیان می نماید که خداینامک و بسیاری از شرح وقایع تاریخی را از موبدان زرتشتی و برخی از دوستان خویش که به وی مراجعه نموده بودند و یا خود برای تدوین کتاب به سراغ شان رفته، به دست آورده است.
دومین منبع و شاید مهم ترین منبع تدوین شاهنامه ی منظوم فردوسی،شاهنامه ی منثور ابومنصوری بوده است که خود فردوسی به کرات بدان اشاره می نماید. شاهنامه ی ابومنصوری، در سال ۳۴۶ ه.ق به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، که از طرف سامانیان سپهسالار کل خراسان بوده است [ و فردوسی در مقدمه ی شاهنامه اش وی را پهلوان دهقان نژاد می نامد ] و به دست ابومنصور معمری، وزیر وی، در باب تاریخ قبل از اسلامِ ایران تدوین گردید و اصلیترین منبع فردوسی در تدوین شاهنامه بوده است. فردوسی این کتاب را "نامور نامه" می نامد ] در مقدمه ی کتاب ابو منصوری، چنین آمده است:
« و چاکر او ابومنصور العمرى به فرمان او نامه کرد و کس فرستاد به شهرهاى خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد و از هر جاى، چون "شاج پسر خراسانى" از هرى و چون "یزدان داد پسر شاپور" از سیستان و چون "ماهوى خورشید پسر بهرام" از نشابور و چون "شاذان پسر برزین" از طوس. و از هر شارستان گرد کرد و بنشاند به فرازآوردن نامههاى شاهان و کارنامههاشان و زندگانى هر یک از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین از کى نخستین که اندر جهان او بود که آیین مردمى آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار که آخر ملوک عجم بود ... و این را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندرین نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کاروساز پادشاهى و نهاد و رفتار ایشان و آیینهاى نکو و داد و داورى و راى و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشادن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستارى کردن این همه را بدین نامه اندر بیارند. »
اما نکته ی حائز اهمیت این است که شاهنامه ی ابو منصور نیز بر اساس کتاب خداینامک و منابع زرتشتی به ویژه اوستا و داستان ها و افسانه های رایج در باب پهلوانی و قهرمان سرایی ها در میان عامه به رشته ی تحریر درآمد و مانند خداینامه هیچ ذکری از سلسله و پادشاهان هخامنشی در آن نیست. از سوی دیگر، ساسانیان به علت دشمنی موبدان زرتشتی یعنی متحدین دینی خود با سلسله ی هخامنشی که مهرآیین و یا بیشتر دارای تساهل مذهبی بوده اند و همچنین به منظور یگانه نشان دادن قدرت خود در تاریخ ایران، تمامی آثار مربوط به سلسله ی هخامنشی از جمله کتاب های دینی غیر زرتشتی را از میان بردند، لذا منابعی غیر از آن هایی که در اختیار موبدان زرتشتی و آثار به جای مانده از دوران ساسانیان مانند اوستای زرتشت، نامه ی تنسر، اندرزنامه ی بزرگمهر، ارداویراف نامه و ... بوده است و همچنین روایت های عامیانه وجود نداشته است تا مورد استفاده قرار گیرد.
منبع سومی که فردوسی در شاهنامه به شکل های مختلف از آن ها سخن می گوید، منابعی بوده است که موبدان زرتشتی در اختیار او نهاد بودند. به غیر از خدای نامه، مهم ترین منبع زرتشتی یعنی" اوستا" دارای بیشترین مضامین اسطوره ای در باب افرادی چون کیومرث، جمشید، فریدون، سام، آرش کمان دار، گشتاسب و بسیاری دیگر می باشد که همگی مربوط به قبل از ظهور سلسله ی هخامنشیان می باشند. زرتشتیان زاد روز زرتشت را ششم فروردین ۱۷۶۸ پیش از میلاد و تاریخ درگذشت او را پنجم دی ماه ۱۶۹۱ پیش از میلاد ذکر می کنند. در حالی که تاریخ حکومت هخامنشیان از سال 550 تا 330 قبل از میلاد مسیح بوده است. نکته ی بسیار مهم آن که اوستای زرتشت، نخستین و مهم ترین منبعی است که در آن از پادشاهان اساطیری مانند سلسله ی کیانی و پیشدادی سخن به میان می آید و این خود مهم ترین منبع در باب تاریخ اساطیری ایران باستان به شمار می رود که همگی در سال های بسیار دور، قبل از هخامنشیان بوده اند. آنچه از اساطیر کهن ایرانی امروزه باقیمانده بیشتر به اوستا باز میگردد. زرتشت اصلاحاتی را در عقاید و درپی آن اساطیر ایرانی پدید آورد، با این وجود در قسمتهای متاخر اوستا مانند یشت ها، عقاید و باورهای پیش از زرتشت ایرانیان وارد دین شده که به عنوان منشا و منبع شناخت اساطیر ایرانی به کار میرود. اساساً تضاد اندیشه ایران و توران، بنیان حماسه های ایرانی است و بدون تردید، این دشمنی برای نمودار ساختن اندیشه نیکی و بدی در آیین زرتشتی و در اوستا فراوان بکار می رود که بسیاری از مطالب شاهنامه ی را نیز تشکیل می دهند و این امر، نشان دهنده ی تاثیر پذیری فردوسی از اوستاست.
روایت های شفاهی به ویژه آنچه را که توسط "نقالان" در مجامع عمومی به صورت احساسی و هیجان برانگیزانه مطرح می شده اند، چهارمین منبع بزرگ شاهنامه به بیان فردوسی بوده اند. او در این باره تحقیقات گسترده ای را انجام داده است و همگی آن اسطوره های رایج میان مردم عادی را جمع آوری نمود که در شاهنامه بارها بدین مساله اشاره می گردد. از دیرباز هنر به ویژه هنرِ قصه گویی در میان ساکنان ایران زمین رواج داشته است و با ورود اقوام مختلف، به واسطه ی اعتقادات و اساطیرشان، این هنر در میان مردم بیش از پیش رواج و اوج گرفته است و در تمام شئون زندگانی آنان تجلی یافت. داستان های کهنی چون حکایت های مربوط به میترا و آناهیتا، داستان سیاوش و افراسیاب، رستم و سهراب و ... در ایران باستان و همچنین قبل از شاهنامه ی فردوسی از قدمت فراوانی برخوردارند. حتی مراسمی نیز هر ساله در سراسر ایران باستان در سوگ سیاوش با شور و هیجان برگزار می گردید و دیگر مراسمی چون چهارشنبه سوری نیز در باب گذشتن سیاوش از میان آتش به خاطر آزمون اثبات بی گناهی اش رواج فراوانی داشته است. نقالان خود نیز در قصه پردازی استعداد و نبوغ فراوانی داشته و داستان های حماسی را به ویژه پس از نگارش شاهنامه دوباره سازی و تازه سازی نمودند.
در مجموع، فردوسی از منابعی چند در نگارش شاهنامه استفاده نمود، اما در همه ی این منابع، به علت استبداد و سرکوب دوران ساسانیان، هیچ نامی از سلسله و پادشاهان هخامنشی از جمله کوروش به میان نیامده است. هنر فردوسی آن بود که توانست همه ی آن مطالب در منابع متعدد را یکجا جمع نموده، به سخن زیبای شعری آراسته کرده و با دانش، اندیشه ورزی، عدالت مداری، اخلاق، دانایی، حس وطن دوستی و احساس مسوولیت درآمیزد که تا پیش از او سابقه نداشته است.۵۷۰۱
درود بر شما
پیروز باشید.
مطلب بسیار خوبی بود.
برنارد لویس مغز متفکر جریان صهیونیسم و گلوبالیسم در مقاله خودش" the map of the middle east" میگوید "تنها آثار به جا مانده از ایران باستان پس از حمله اعراب مربوط به دوره ی ساسانی است که به صورت مبهمی آن هم در منابع عربی بیان شده است. تاریخ قدیمی تر ایران و حتی نام کورش [تا اواخر قرن ۱۹] ناشناخته بود."
هم چنین چند صفحه جلو تر میگوید: "افسانه های فارسی موجود از ایران باستان نظیر کتاب مشهور شاهنامه فردوسی هیچ ربطی به ایران باستان ندارند و تنها منشا افسانه ای و غیر واقعی دارند"
همچنین در این مقاله او سعی دارد کشف تاریخ ایران باستان را منحصرا به محقق های غربی نسبت دهد و حس میهن پرستی ایرانی ها در ادوار مختلف را به افسانه های غیر تاریخی گره بزند. او حس میهن پرستی را مختص به غرب و صهیونیسم میداند و حس میهن پرستی ایرانی هارا هر چند شدید ولی غیر واقعی و تخیلی معرفی میکند. چرا که ادعا میکند تمام تاریخ ثبت شده ایران قبل از اواخر قرن ۱۹ خیالی بوده است و ایرانی ها به کل تاریخ واقعی خود را فراموش کرده بودند.
به نظر اینجانب برنارد لوییس در مقاله خود با تحریف حقایق سعی در مصادره تاریخ به نفع صهیونیسم و تمدن سازی به نفع خود داشت ولی مطلب شما به خوبی مشخص کرد نه تنها نام کورش بلکه تاریخ حقیقی اعصار قبل از هخامنشی نیز در کتاب های تاریخی توسط شاهان ایرانی ثبت شده است و ریشه های باستانی ایران و ایرانیان بسیار عمیق تر از چیزیست که برنارد لوییس سعی در القای آن داشت.
درباره من
سیاه مشق های بهنام نجم الدین
نکته:
بعضی از مطالب از من نمی باشد
تعداد پست ها زیاد می باشد و
به مرور نام نویسنده اصلی هر
مطلب را درج خواهم نمود ...
درود بر شما