-
"بیرون پشت در " نام نمایش جنگی به قلم ولفگانگ بورشرت که این روزها ایمان اسکندری آن را در سالن حافظ به اجرا برده است .این نمایشنامه ، شرح حال ناامیدانه سربازی به نام " بکمان " است که پس از سه سال اسارت ، برای پیدا کردن همسر و خانه اش از سیبری " به آلمان باز می گردد ؛ ولی زهی خیال باطل . او همه درها را به این منظور باز می کند . ولی همگی به روی او بسته می شوند . حتی پس از خودکشی ، رودخانه هم او را نمی پذیرد و او را به روی ساحل پس می زند . تنها در مرگ باز است و بکمان تنها می ماند ؛ با قیافه ای همچون مترسک های سر مزارع .
به سبب حساسیت موضوع ، در دوره گذار پس از جنگ آلمان ، " بورشرت " در ابتدای نمایشش چنین می نویسد : " نمایشی که هیچ تئاتری آن را اجرا نخواهد کرد .
پس از لیست شخصیت های نمایش ، مقدمه کوتاهی به مانند پرولوگ های نمایش های کلاسیک ، نوشته شده است :
" اولین اجرای صحنه ای آن ـ یک روز پس از مرگ بورشرت ـ در تاریخ 21 نوامبر 1947 صورت می پذیرد . نمایش شامل پنج پرده می باشد . سبک آن اکسپرسیونیستی و تکنیک نگارش آن خاص بورشرتمی باشد . تکنیک هایی همچون استفاده از جلوه ترفندهای خاص ، جهت آشنایی زدایی و منقلب کردن و به هم ریختن تماشاگر ." بکمان به وطن خود آلمان باز می گردد . کسی برای ادامه راه وجود ندارد .. او احساس می کند از زندگی واقعی دور شده است . او به یک فیلم نگاه می کند . آرام آرام متوجه می شود که این فیلمی است که هر روز تکرار می شود . "نمایش با ورود یک مامور کفن و دفن پر خور شروع می شود ( مرگ ) .
او در حالی که سکسکه می کند و بدون این که خود را به سرباز در حال خودکشی نشان دهد ، راجع به او صحبت می کند ، " مرگ او هیچ چیز را تغییر نمی دهد " ( ادعایی نهیلیستیک ) . در این بین پیرمردی وارد می شد ( خدا ) . پیرمرد گریه می کند و جملاتی را تکرار می کند :
" فرزندانم همدیگر را کشته اند . کسی دیگر به من اعتقادی ندارد . من دیگر نمی توانم جلو آنها رابگیرم " . مامور کفن و دفن با خونسردی تمام با او راجع به غم انگیز بودن این مساله تراژیک ، همراهی می کند . پیرمرد اظهار می کند : " که مرگ ، خدای جدید است و مردم دیگر به مرگ معتقدند . " پیرمرد به یاد داشته که مرگ ، پیش از این لاغر و مریض بوده است . مامور می گوید که در قرن اخیر چاق شده است ؛ به سبب تجارتی به نام جنگ و دلیل سسکه متناوبش هم همین است . در پایان صحنه ، مرگ به عنوان نژاد برتر ، خدا را برای استراحت بدرقه می کند تا هیجانات و ا حساساتش دوباره احیا شوند .یک رویا ؛ بکمان چشمانش را باز می کند و بعد از خودکشی ، خود را در آغوش رودخانه البه شناور می بیند . رودخانه در ابتدا به مانند یک مادر او را در آغوش خود می چرخاند . ولی وقتی متوجه می شود او خودکشی کرده ، رفتارش را تغییر می دهد ؛ او را ترسو خطاب می کند و به او اجازه نمی دهد که خودش را بکشد . این کابوس ، با پرتاب شدن بکمان به روی شن های ساحل به پایان می رسد .
در پرده یک ، شخصیت " دیگری " خودش را به بکمان در قالب یک انسان موافق و مثبت نشان می دهد . بکمان حوصله دیگری را ندارد و از دیگری می خواهد که او را ترک کند . در این بین دختری ( زن به عنوان موجودی هستی بخش در اثر ) در ساحل پیدا می شود و در حالی که دیگری را نمی بیند ، می خواهد به بکمان کمک کند و با لباس گرم از او پذیرایی کند . دختر می گوید : " فقط به این خاطر به تو کمک می کنم که خیس و سرمازده هستی . " او به بکمان می قبولاند به خاطر چهره غمگین و نارحت بکمان است که به او کمک می کند .
پرده سوم ، اوج هیجان نمایش به شمار می رود . بکمان جلو خانه فرمانده سابقش ( کلنل ) ظاهر می شود . درست هنگام شام خوردن . او بی معطلی ، کلنل را سرزنش می کند چرا که برای سه سال ، کلنل خاویار می خورده و بقیه از گشنگی تلف می شدند . همچنین از کابوس های شبانه اش برای کلنل می گوید ؛ در کابوس او یک مرد چاق ( مجددا مرگ ) یک مارش نظامی را با " زایلوفونی " ساخته شده از استخوان انسان می نوازد . مرد چاق مدام در تحرک است و عرقش که از خون است ، مانند نواری باریک و قرمز از کنار شلوارش تاب ه پایین امتداد دارد . به مانند یک ژنرال ارتش آلمان . در این بین ، همه جنگجویان تاریخ از دل خاک بیرون می آیند و آنجا حاضر می شوند . بکمان نیز در میان آنها ایستاده . کوچک و مریض . همچون یک ماه رنگ پریده و همگی ، آواز " بکمان ، سرجوخه بکمان ! " را دسته جمعی می خوانند . بکمان می خواهد حالا که بازگشته ، مسوولیتش را به کلنل باز گرداند . مسوولیت مرگ یازده نفری که تحت فرمان او بوده اند . چرا که اگر کلنل می تواند با فکر دو هزار کشته بخوابد ، یازده نفر چیزی نیست که وضعیت کلنل را تغییر دهد . کلنل طرز فکر بکمان را نمی پذیرد و آن را یک جوک تلقی می کند و بکمان را به هنرپیشه شدن تشویق می کند . بکمان عصبی در تاریکی ، مقداری نان و یک بطری نوشیدنی از روی میز کش می رود و خارج می شود .
در پرده دوم ، بکمان به دنبال دختر ، وارد خانه او می شود . بکمان می فهمد که همسر دختر هم مانند خود بکمان سرباز بوده است . دختر از عینک ماسک ضد گازی که بکمان به چهره زده ، خنده اش می گیرد ؛ عینکی که با آن ، دنیا تیره و خاکستری دیده می شود . ناگهان همسر دختر با یک پا و چوب زیر بغل وارد می شود . بکمان همسر دختر را به یاد می آورد . بکمان به او فرمانی داده بود و مرد به خاطر آن فرمان نظامی پایش را از دست داده است . پس ، بکمان آنجا را به قصد رودخانه ترک می کند . اما دیگری بکمان را از خودکشی دوباره منصرف می کند . در عوض او را به ملاقات کسی می برد تا بار مسوولیت و عذاب وجدانش را به او بسپارد .
پرده چهارم با مونولوگ یک کارگردان نمایش شروع می شود . ( صاحب و تهیه کننده یک تئاتر درجه دو " کاباره " . مونولوگی درباره حقیقت تئاتر و نیاز به انسانی رک و جدید و با وجدان . بکمان که به هیجان آمده ، عقایدش را درباره جنگ و سرگذشتش ابراز می کند . اما کارگردان نیز به بکمان می گوید که باید عقایدش را تغییر دهد . با این همه ، کارگردان موافقت می کند تا گوشش را در اختیار بکمان قرار دهد . بکمان شعرش را می خواند . خیلی شسته و رفته ، خلاصه ، خشک و تلخ . ترانه ای راجع به جنگ زمانه ؛ " همسر سرباز شجاع و کوچک " . اما این اشعار ، به نظر کارگردان ، شوم و سیاه می رسند . از نظر او تماشاگران زمانه می خواهند سرگرم شوند و از این رو منکر حقیقت گفته های بکمان می شود : " حقیقت هیچ ارتباطی با هنر ندارد " . بکمان در حالی که کارگردان را ملامت می کند ، تئاتر را هم ترک می کند . بکمان دوباره با دیگری روبرو می شود و این بار ، دیگر پیشنهاد می کند تا بکمان به خانه پدریش باز گردد ؛ پیش والدینش . این برای اولین بار و تنها مرتبه ای در نمایش است که بکمان تقاضایی را با رغبت می پذیرد .
در پرده پنجم ، هنگام ورود به خانه پدری ، زنی که او قبلا هرگز ندیده اش ، جواب می دهد ( خانم " کرامر " . بکمان با توجه به گفته های خانم کرامر متوجه می شود که والدینش در قبرستان خوابیده اند . آنها در یک عملیات " نازی زدایی " ، پس از جنگ کشته شده اند . بکمان آنجا را هم به قصد خودکشی ترک می کند . دیگری او را دنبال می کند و در کشمکشی طولانی ( بین زندگی و مرگ ) دیالوگ های فراوانی میان آن دو شکل می گیرد . ( اوج نقطه پوچی در نمایش ) ؛ " عذاب و نکبت همیشه در جهان هست و کسی نمی تواند آن را تغییر دهد . دنیا درست نمی شود اگر فقط بنشینیم و فقط شاهد باشیم " .
بطور خلاصه در اینجا برای بکمان ، به ترتیب پنج فضا و اکسیون می توان فرض کرد :
1ـ خاکستری / در حال رنج کشیدن .
2ـ خاکستری / باید به رنج کشیدن ادامه دهد .
3ـ تاریک / خیس و سرما زده .
4ـ تاریکتر / یک در می بیند .
5ـ شب تاریک / در بسته است / او بیرون پلکان در ایستاده / در کنار رودخانه ای می ایستد ( البه ، ولگا یا می سی سی پی ) / ایستاده / جنون زده / منجمد / گرسنه و خسته / سپس خودش را به درون رود می اندازد / دایره های اواج حاصل از سقوط او ، آرام آرام محو می شوند .
شخصیت دیگری که در نقطه مقابل بکمان است ، اظهار می دارد که اگر رنج و عذاب در دنیا هست ، امید و شادی هم هست . خانه هیچ وقت روی نا امیدی دوام نمی آورد و با تمرکز بر روی چیزهای خوب می توان چیزهای بهتری ساخت یا به عبارتی زنگ خطر بکمان از ناامیدی به زندگی است :
" آیا تو از تاریکی بین دو تیر چراغ برق وحشت داری ؟ "
سپس همه کاراکترها ، یکی یکی ، برای دفاع از خودشان باز می گردند . آنها نمی توانند کمکی به بکمان بکنند . در بین این ملاقات ها ، همچنان کلنجار میان بکمان و دیگری ادامه دارد که تغییر آنچنانی اتفاق نمی افتد . سرانجام ، پس از ملاقات با دختر و همسر یک پایش ، بکمان نا امید و خسته مونولوگی بلند را با تماشاگرش آغاز می کند . از دیگری می پرسد : " چه کسی راه را محور کرده است ؟ " پاسخی نمی گیرد . او متوجه می شود که کسی نمانده و تنهاست و احتمالا خودش را غرق کرده است و یا ؟ ! .
وضعیت کشور آلمان پس از جنگ دوم جهانی و بازتاب آن در نمایشنامه " بیرون پشت در " محرومیت ، رنج ، شکست ، محکوم شدن و لحظات بحرانی به همراه همدیگر در بردارنده شاکله فریاد و خروش ادبیات ویرانه های پس از جنگ در آلمان است . دومین دوره تسلیم شدن ، تلاش مردم برای ساختن فرهنگ و تمدنی تازه بعد از خرابی های جنگ ، افسردگی و فشارهای روحی ، کشتارهای دسته جمعی و اصلاح نژادی در دوره نازی ها و سپس یاس دردناک ناشی از جنگ و مصایب آن و سقوط رژیم نازی ، همه و همه را نویسنده نمایش با چشمان خود دیده و با پوستش لمس کرده است . بورشرت هم سرباز آلمان بود ولی ضد نازی . او این مخالفتش را در بیش از چهل داستان کوتاه و تنها نمایشش بارها فریاد می زند . او دو سال آخر عمرش را به شدت بیمار بود و سرانجام در بیمارستانی در بازل سوئیس مرد . علت بیماری و ضعف او ، کار اجباری در روسیه بود که پس از بازگشت محذورات موقعیت آلمان ـ به سبب وضعیت متزلزل پس از جنگ ـ مزید بر علت گردید و سرانجام ، او را به کام مرگ کشاند . ولفگانگ تک فرزند بود . او از یک پدر معلم و یک مادر نویسنده در هامبورگ متولد شد . در یک کتاب فروشی کار می کرد و نوشتن را از بدو ورود به ارتش آغاز کرد . نمایشنامه فوق به بسیاری از زبان ها ترجمه و فیلم های بسیاری بر اساس آن ساخته شده است . همچنین مدت ها در آلمان و بعد در سراسر دنیا بر روی صحنه های گوناگون اجرا شد ؛ نمایشی که به دنبال پاسخ است .
نمایشنامه بورشرت یک روز پس از مرگش به روی صحنه می رود و این در حالی است که خود بورشرت در جریان تمرین اثرش تا زمان اجرا مشارکت داشت ؛ شاهکاری بی پرده درباره کتمان حقیقت و اظهار عقیده آزادانه . وی در جنگ جهانی اول به دنیا آمد و در پایان جنگ جهانی دوم از دنیا رفت . بیرون پشت در ، با زبانی ساده ، واقعی و معنای والای موضوعات و حوادث درونش ، هیجانات و احساسات مردم آلمان را که ضربه روحی ملی بزرگی دیده اند ، تصویر می کند . بکمان ، نماینده گروه بزرگ اسیرانی است که " به خانه باز می گردند " . سربازان آلمانی که با چنگ و دندان ، خود را برای ساختن زندگی بعد از جنگ دوم جهانی ، ، به وطن می رسانند . داستان نمایش در واقع یک " اتوبیو گرافی " است . چرا که بورشرت بسیار به بکمان شباهت دارد . جز در مورد والدین . این تنها داستان بورش رت نیست بلکه تراژدی هم نسلان او نیز هست . بکمان ( به عبارتی خود بورشرت ) به لحاظ لغوی از ریشه " اکمان " یعنی : مردی تنهاست که به او خیانت شده است . بکمان و بورشرت هر دو مجروح می شوند ، پس از جنگ برای کار به کاباره می روند و هر دو تمام اعضای خانواده شان را از دست می دهند .
بورشرت از اعمال غیر انسانی رنج می برد ، پس بکمان را از میان مردمان درمانده و واخورده انتخاب و به این طریق ، به خاطر صداقت این افراد ، از آنها دفاع می کرد .
همچنین این اثر ، بازتابی نو از سبک هنری اکسپرسیونیسم ، به شیوه بورشرت به حساب می آید . بازتابی درخشان از یک واقعیت تجربی تلخ و مهم و کم نظیر در جهان . برای نمونه ؛ صحنه رویا ، مرور خاطرات ، خیال پردازی ها و کشمکش های درونی قهرمان نمایش را در پرده میانی نمایشنامه به وضوع می توان دید . به لحاظ جلوه ترفندهای شنیداری ، این نمایشنامه سرچشمه فراوانی است از انواع افکت هایی چون : باد و آب ، جیر جیر کفش ، باز و بسته شدن مکرر درها ، صدای عصای زیر بغل مرد یک پا ، موسیقی و آواز ، صدای باد گلو و سکسکه مامور کفن و دفن که مشغول بلعیدن کشته های جنگ است . این ها همه بر متنی پر معنی و هنرمندانه دلالت می کند . تلاشی همه جانبه از طرف قهرمان نمایش در مقابل حالت های منفعل دیگر شخصیت های نمایش . نمایش حقیقت ؛ گروتسکی جهانی که سرشار است از ترس ، تهاجم ، احساس گناه و تخیل بیهوده .
پیکره ای از محکومیت و احساس گناه در پس ساختار نمایشنامه
بیرون پشت در ، یکی از مشهورترین نمایش های نوینی بود که بر صحنه آلمان پدیدار شد . در دهه اول بعد از جنگ جهانی دوم ، آثاری معدود یافت می شوند که از اعتقادات اکسپرسیونیست های ماقبل خود پیروی کرده باشند و به سختی می توان آثاری را یافت که به سراغ اشکال و شیوه های غیر رئالیستی رفته باشند . لذا ، به عنوان پیشاهنگ ادبیات آلمان پس از جنگ ، بهترین نمایشنامه پس از جنگ نیز به شمار می رود که به طور مستقیم به مصائب آن می پردازد . بورشرت با تنها نمایشنامه خود ، پایگاه درام اکسپرسیونیسم را دوباره احیا کرد ، با سرگذشت سرباز آلمانی که از جبهه های روسیه به خانه اش باز می گردد . او با به کارگیری تکنیک های غیر رئالیستی ، فرم درام اکسپرسیونیستی مخصوص بورشرت ، کاراکترهای نمادینش را با چالش و وضعیت های دشوار ویژه ای روبرو ساخته و در مقابل مخاطبش افقی وسیع از ارزش ها را قرار می دهد ؛ هدف و نظری شاعرانه که هرگز گمراه نمی گردد .
شاید بتوان گفت بیشترین اهیمت این اثر ، سبب عدم جوابی ساده و روشن برای رسیدگی به سوالات اخلاقی و مسوولیتی پیامدهای جنگ بوده است ؛ تاثیر جنگ در رفتارهای بشری . کارکترها در دنیایی که بورشرت می آفریند ، در سراسر مسیرهای نمایش ، دچار یک از خود بیگانگی اند ؛ دنیایی سراسر احساس گناه و جرم که خود را به جهان بیرون تسری داده تا آنجا که در پاره ای از موارد ، غیر قابل تمیز می شوند . جهانی که اعتقادات مذهبی در آن از بین رفته است . البته این استراژدی ، به لحاظ درماتیک ، کجا می تواند پاسخگوی تجربه تحمل فجایع جنگ جهانی دوم باشد ؛ جنگی تجاوز کارانه که تنها جان انسان ها در آن بی ارزش است . بنابراین یکی از کارکرد این نمایش این است که علاوه بر تصویر واقعیات ـ به مانند یک واقعه تاریخی مهم ـ زمینه ساز پاشخ به سوالات اخلاقی مخاطبانش نیز می گردد . به همین سبب ، خیلی از آثار نمایشی با مضمون ، به رغم موفقیت در اجرای نخست ، به سرعت به فراموشی سپرده و از فهرست درام نوین آلمان پاک شدند .
با این کارهایی که در تئاتر جنگی ـ سیاسی زمان " برتولت برشت " و حتی بعد از آن انجام یافته ، همه در سایه " برشت " بوده اند ، بورشرت با استفاده از تکنیک های درام مدرن ، افکارش را به تصویر می کشد . قهرمانش با وضعیت موجود ـ دیگر کاراکترها آن را پذیرفته اند ـ کنار نمی آید و از این نظر از آنها متمایز است . لذا بورشرت برای قبولاندن قرمانش نسبت به مخاطبش را وعظ می کند ، زیرا بکمان بخشی از وجود خود بورشرت است که به تماشا گذاشته می شود ؛ او با اراده و عملش در سراسر نمایش ، خود را رائه می کند . دنیای ساکن نمایش که اغلب به سبب وجود در آن است به لحاظ اخلاقی نمی خواهد کاراکترها از پروتاگونیست تفکیک کند . بلکه یک مفهوم غیر اخلاقی را به طور عمده و هدف را به بازی می گیرد ، " کی می تونه همچین زندگی رو تحمل کنه ؟ ! "
در بیرون پشت در ، دو پارگی و برش دیده نمی شود ؛ هستی نمونه ای منزوی است از بدی در یک جامعه خوب متفاوت . با وجود این یک شکاف هستی شناسانه ، همین کاراکترها را به پیوند می دهد ؛ در نهایت ، همه در بیرون در هستند . نثر آهنگین ابتدای نمایش ، نوید بخش برخورد با اثری تجربی است ؛
" مردی به آلمان به خانه اش باز می گردد . یکی از خیلی ها " .
در ابتدای نمایش است که با قهرمان بورشرت به عنوان یک بیگانه آشنا می شویم . او پس از یک غیبت طولانی ، از جبهه های روسیه ، برای یافتن همسرش که گویا عاشقش بوده ، به وطنش باز می گردد . با این وجود او یک بی خانمان است . در اولین نگاه ، موقعیتش به شکل ساده ای ، گیرا و قابل ترحم است . او به خانه زنی وارد می شود . در این لحظه همسر زن نیز مانند بکمان از سیبری باز می گردد . بکمان متوجه می شود ، شوهر زن یک پایش را به خاطر فرمان بکمان از دست داده است . ناگهان همه چیز دگرگون شده و بدبختی بکمان تشدید می گردد ؛ همینطور است که انگار جنگ همه چیز را به هم ریخته است . بکمان به خانه والدینش می رود و در می یابد آنها خودکشی کرده اند . به سراغ فرمانده اش می رود ، مرگ را می بیند که به شکل رفتگر در آمده و خدا را در هیبت پیرمردی رنجور می بیند که از نجات بشریت ، مستأصل شده است ؛ " دیگه کسی به خدا اعتقادی نداره " . انگاری خدا را در ظاهر انسانی در آورده و او را نیز به بیرون ازدرگاه الهی تبعید کرده باشند .
با خلق چنین جهانی در نمایشنامه ، هدف درام به سمت کنایه و طعنه سوق یافته است . زمانی که شخصی تبعید می شود ، از اعتبار می افتد . گویا بکمان در پی برگرداندن اعتبار از دست رفته اجتماعی اش است . زنجیره دراماتیک این امر ، بوسیله کاراکتری " بدون چهره " با نام " دیگری " کامی می شود . او جان کندن بکمان را با خوش بینی بیهوده ای نظاره می کند و بکمان را مدام به ادامه سفرش ترغیب می کند . سفرهایی تکراری که فقط به ناامیدی بکمان دامن می زند . خونسردی " دیگری " ، تعبیر همچو آمیز تعامل انسانی است . او نمایش را از حرکت باز می دارد . " دیگری " با قدرت کلامش با بکمان روبرو می شود و او را از خودکشی باز می دارد .
به شکل علمی ، تعداد برخوردها و تقابل ها در این اثر ، کاملاً قراردادی است . به همین خاطر تکراری به نظر می آیند . از نظر تجربی و حسی هم ، کاراکترها تغییر کرده و جایگزین می شوند تا بتواند از این تکرارها بکاهد . اما در انتها دوباره همه چیز در جای خود است و تغییری نمی کند . دیگری در پایان نمایش به شکل غیر مسوولانه ای ناپدید می شود . بکمان خدای از پا افتاده ر ا ملاقات می کند ، مرد یک پا را که موفق می شود خودش را بکشد اما بکمان نمی تواند . به این ترتیب هر کاراکتر ، موضوع تغییر مکان می گردد .
" بیرون پشت در " با توجه به سوژه و مضمون داستانی ، می تواند به تراژدی و حماسه ، قرابت محسوسی داشته باشد ، اما بر اساس ویژگی های ساختاری ، قطعاً نه تراژدی است و نه حماسه ! به نظر می رسد که این نمایش چه در حوزه پردازش متن و چه در زمینه ساختمان و ساختار ، بیش از ژانرهای دیگر نمایش به " گروتسک " متمایل باشد ؛ هر چند که نمی توان آن را کاملاً بر اساس معیارهای گروتسک نیز مورد سنجش قرار داد . در واقع نمایش در برخی از فصول تا اندازه بسیار زیادی به گروتسک نزدیک می شود ، اما این قرابت ، حتی اگر شکل بگیرد ، باز هم استمرار نمی یابد . وحشت ، تهوع ، اشمئزار و بغض و خنده ، احساساتی هستند که مخاطب را تحریک می کنند . برای نمونه می توان به پرده های اول و دوم نمایش اشاره کرد . در این مقطع ، سه شخصیت افزار نمایشی ، حرکتی را در راستای ساختار گروتسکی دنبال می کنند ؛ ماسک ضد گاز ، وحشت را تعریف می کند و تهوع را به وجود می آورد . کاراکتر دختر ، آن را تقویت می کند و در وجود تماشاگر می پروراند و کت پشمی گشاد ، آن را با بغض و خنده ترکیب می کند . این روند در یک سیکل تکرار شونده و همسو چندین بار در این پرده ها و حتی در پرده های بعدی نیز تکرار می شود ، اما به صورت یک قاعده مرسوم در کلیت نمایش ، قابل تعمیم یافتن نیست . بنابراین ، بورشرت قصد ندارد که به بازنمایی جنگ بپردازد ، بلکه به گمانش در این زمینه ، چراهای پرداختن به مسائل جنگ مهم است و نه ارائه یک راهکار !
بکمان هم مرتکب گناه شده و موجب خودکشی مرد یک پا را فراهم می آورد و به گفته مرد یک باعث جابه جایی با دیگران می شود . " ما هر روز می میریم و هر روز مرتکب قتل می شویم ... ما هر روز این قتل ها رو نادیده می گیریم . " ؛ جهان مملو از سیاست است ولی هنوز آن طوری نیست که سیات می خواهد . شخصیت های نمایش ، هم تحمل رنج می کنند و هم باعث درد و رنج دیگران می شوند ؛ صدای عصای زیر بغل مرد یک پا ، به نوعی یادآور تقصیر بکمان است . و تا جایی پیش می رود که به مانند تیک تیک ساعت می شود و همچون ساعت که زمان را نشان می دهد ، عصا نیز آگاهی از گناهی انسانی می دهد . نشانه ای نهیلیستیک به این معنا که قهرمان ، هیچ ساحل نجاتی حتی مرگ را نیز نخواهد یافت و تا ابد پشت در سرگردان خواهد ماند .
مرگ و زندگی در چنین اجتماعی تابع یکدیگرند و مساله مهم درباره مرگ افراد ، از معنای وجودی آن نشات نمی گیرد ، چرا که ترجیحاً زندگی به جای هیچی وجود دارد . سوال این طور مطرح می شود که آیا من حق " بودن " دارم ؟ آیا دنیای پریشان ، می تواند جایگاه هر کسی باشد ؟ با مطرح شدن این بینش از بورشرت است که نمایش به پیش می رود . اما در انتها قهرمان نمایش ، جواب آن را پیدا نمی کند . پس از دیوار چهارم ، گذشته با تماشاگرانش سخن می گوید . این در صورتی است که نه " دیگری " حضور دارد و نه سایر شخصت های نمایش . بکمان سعی می کند خودش را استنباط کند : " چرا شما ساکتید ؟ چرا ؟ کسی جوابی نمی دهد ؟ جوابی نیست ؟ جوابی نیست . " این پایان ، خود به نوعی یافتن پاسخ را به عهده مخاطبان می گذارد . عملی پیش برنده به آن سوی انزوا در نمایشنامه . با تقابل بین دیالوگ های بین دیگری و بکمان ، مخاطب ، خود را در چالش سوال بکمان می بیند . اینجاست که دیگر این دیالوگ به ظاهر طولانی ، پیش پا افتاده به نظر نمی رسد . بلکه سوال آن را پیچیده تر هم می کند . طرح سوال در پایان " دیگری " را بالکن از داشتن امید ، ناامید می کند . دیالوگی معتبر که اساس آن از بازشناخت متقابل گناه نشات می گیرد و بکمان آن را فقط در قالب یک سوال و نه یک بیانیه ، مطرح می کند . چرا که بودن بیانیه ، انتهای نمایش را " چیپ " می کند و " دیگری " را به موجودی پیش پا افتاده مبدل می سازد . بورشرت با بلاغت و شیوایی کلام تلاش دارد ارزشها را به مخاطبش نشان دهد تا مخاطب بتواند به دور از هر گونه تفکیک اخلاقی و کاملاً آزاد ، پاسخی برای سوال برجسته نمایش بیابد .
در آثار اکسپرسیونیست های ماقبل بورشرت با اینکه بازگشت سربازان به خانه به عنوان طرح و موضوع مطرح بود ، اما گرایش به تشدید حالات و نوعی تئاتریکال مصنوعی از یک روح در عذاب به وفور دیده می شود که همگی در تلاشند تا یک تصویر اخلاقی ارائه دهند و یک راهکار پیشنهاد کنند . حال این که بورشرت از این سنت درام اکسپرسیونیستی پیروی نکرده و فارغ از اصول و قواعد درام نویسی و مکاتب ادبی ، عصاره درام اکسپرسیونیستی را با یک تراژدی رئالیستی عاشقانه ترکیب کرده و معجون " بیرون ، پشت در " را فرآوری کرده است .
اما صبح دیگری در ره است .....
آنچه در این نمایش ، موضوع فرت و اشمئراز است نفس جنگ است هر نوع جنگی که گوشت و پوست آدم ها را از هم جدا می کند چرا که زندگی تمام می شود و روح ؛ سرگردان است و خود مرگ هم نمی داند به کجا می ورد.
بلکه جنگ بد است ، اما این یک نیمه لیوان است روی دیگر جنگ را ما خود اخساس کردیم دیدن زیبایی وجود انسان هایی که برای حیات انسانی ، آزادی ، زندگی و حقیقت ، برای مردمانشان و نه فقط خودشان ، از زندگی خود دست می شویند و به زشتی جنگ مورد نظر بورشرت تن می دهند ، در این نمایشنامه ، فراموش شده است و جایی ندارد که البته به سبب عدم تطابق نشانه ها و آرمان ها و عقاید در دو جنگ ، زیاد دور از تصور به نظر نمی آید.نویسنده : وحید نفر
باز نویسی : بهنام نجم الدین
.................................................
منابع:
1. لسکو،داوید. هنر نمایشنامه نویسی جنگ،نادعلی همدانی، قطره،تهران،1383
2. خانیان،جمشید. وضعیت های نمایشی دفاع مقدس،عابد، تهران،1383
3. بورشرت،ولفگانگ،بیرون پشت در، هوشنگ بهشتی، رز، تهران،1366
4. ملشینگر،زیگفیرید.تاریخ تئاتر سیاسی جلد 2، سعید فرهودی، سروش، تهران 1366
5. براکت، اسکار گروس،تاریخ تئاتر جلد 3،هوشنگ آزادی ور، مروارید، تهران
6. ملک پور،جمشید. گزیده ای از تاریخ تئاتر جهان، طهران
7. نکو روح، حسن. سیاست در نمایش رادیویی آلمان،انتشارات دانشگاه شیراز 1369
۲۵۴۱
درباره من
سیاه مشق های بهنام نجم الدین
نکته:
بعضی از مطالب از من نمی باشد
تعداد پست ها زیاد می باشد و
به مرور نام نویسنده اصلی هر
مطلب را درج خواهم نمود ...