-
برگسون مینویسد: هیچ ادراکی بدون آنکه با حافظه ترکیب شود نمیتواند وجود داشته باشد*. با توجه به این گزاره اگر حافظه را محلی برای انباشت تجربیاتامان از جهان بیرونی انگاشت کنیم آنگاه خودآگاه، آن ساحتی است که حافظه را بیان میکند و بر آن دلالت نیز دارد.
به عبارتی دیگر حافظه و خودآگاه ما در یک شِمای کلی بدون حضور یکدیگر نمیتوانند که به حیات خود ادامه دهند. از این رو خودآگاه همچون عینیت است و حافظه همچون ذهنیت. یا خودآگاه آن امر مسلم و قطعیای است که امر انتزاعیِ حافظه را برای فعلیت یافتن فرامیخواند. گو اینکه هر شئ، در نهایت صورت بالفعل شدهی امر نهفته، در درون چارچوب حافظهی ما باشد. از این رو یک شئ نمیتواند که واجد نهفتگی باشد زیرا که سراسر فعلیت است. یا این، صرفاً حافظه است که میتواند سکونتگاه نهفتگیها باشد. در واقع در اینجا برگسون دارد تاکید میکند که هر دیدن یا دیده شدنی نوعی از بازشناسی یک شئ به شکل یک تصویر است، آنگونه که تجربهی تاریخی ذخیره شده در حافظهامان نیز چنین میگوید. تجربهی موجودی که البته در این میان، برای همسان شدن با شئ باید همچون یک تصویر خوانده شود. مانند تمامی آن تصاویری هم، که در عالم واقع و بر اثر حرکت یک انسان ایجاد میشوند. از این رو میتوان حافظه را نیز در نهایت همچون یک تصویر سینماتوگرافیک تجسم کرد**. تصویری که از اتصال شبکهای از تجربیات روزانهی چشم ما در بازشناختنِ اشیا ایجاد میشود.
اما آیا در مورد ادراک که همان قوهی تشخیص است نیز میتوان چنین ادعایی داشت؟ ادراکی که برگسون شرط اساسی وجودش را در ترکیب با حافظهای تصویری قلمداد میکند. در این مورد بهخصوص دلوز قاطعانه جواب میدهد که همه چیز تصویر است. حتی انسان و ادراک آن! در واقع به نظر میرسد که دغدغهی اصلی دلوز در کتاب سینما1: تصویر-حرکت، نیز چیزی جز این نیست. یعنی تلاش برای خاتمه دادن به نزاع دیرین بین عینیت و ذهنیت یا همان حرکت و ادراک(آگاهی) در عالم فلسفه. در این کتاب، دلوز با اشاره به برگسون و هوسرل، آنها را به عنوان دو فیلسوفی معرفی میکند که وظیفهی خاتمه دادن به این نزاع را بر عهده گرفتهاند. هوسرل که هر ادراکی را ادراک از چیزی میداند و برگسون که معتقد است ادراک چیزی است. هر چند دلوز گمان میکند که پدیدارشناسی نهایتاً ادراک یا همان قوهی تشخیص را به عنوان اصلی برای شناخت جهان قرار میدهد. اصلی که مرجعیت سوژه را برای برعهده گرفتن این وظیفه تائید میکند. اما در کنار این، دلوز به ناگاه به شکل دیگری از ماشین تولیدکنندهی اندیشه نیز اشاره میکند، که ابتدا از همه مرجعیت سوژهی ادراکگر را به زیر سوال میبرد؛ سینما. دلوز مینویسد: سینما، میتواند با مصونیت، ما را به اشیا نزدیک کند، از آنها دور کند. یا ما را به دور آنها بچرخاند. سینما مرجعیت سوژه و حد و مرز جهان را به زیر انقیاد خود درآورده است. سینما مانند دیگرِ هنرها نیست که بیشتر چیزی غیرواقعی در عالم محسوسات فهم میشدند، بلکه سینما خود جهان را به چیزی غیرواقعی و به داستان تبدیل میکند. با سینما این جهان است که به یک تصویر تبدیل میشود نه تصویری که به یک جهان همانند میشود. بدیهی هم هست که دلوز در اینجا ترجیح میدهد تا با تصویر خواندن قاطعانهی همزمان ماهیت عینیت و ذهنیت(البته با تاسی از برگسون) به فرآیند تفکیک زدایی(de-differentiation) پساساختارگرایانه مشروعیت ببخشد. یعنی در اینجا ما با ادراکی مواجهیم که برای تشخیص داده شدن-که بنا به نظر برگسون در ترکیب با حافظه تحقق مییابد-لاجرم باید بدل به تصویر شود. به عبارت دیگر ادراک همواره همان شئای است که بر آن دلالت نیز دارد. این دو در اصل یک تصویر واحدند که البته توسط دو سیستم مرجع مجزا تعریف میشوند. شئ، بالذات و در ارتباط با تمامی تصاویرِ اشیایی که کنش را از آنها میگیرد و در ادامه لاجرم بدانها واکنش نشان میدهد یک تصویر است. ادراک یک شی نیز چیزی جز همان تصویر کذایی نیست. البته تصویری که صرفاً بخشی از کنش را برای خود حفظ میکند و در این میان واکنشاش نیز اندکی با وقفه و تاخیر همراه است. تاخیری که دلیل رخدادش، بسته به فاصلهی زمانیای که ادراک یک شئ در حین ترکیب شدن با حافظهی انباشته شده از تجربیات بصری چشم ما مصرف میکند، توجیه میشود.
از این رو در ادراک چیزی بیشتر از آنچه در شئ است، وجود ندارد. یا ادراک خود به خود در نهایت آن چیزی را از شئ جذب میکند که تجربهی بازشناسی همان شئ در حافظهامان میگوید. در هر صورت ما باور داریم که دیدن یک شئ بازشناسی همان است. به عبارت دیگر تصویری که ما از شئ میسازیم جایگزین خود همان شئ است یعنی واقعیتی که میتواند درک شود. در اصل در اینجا تصویری خواندن ماهیت ادراک ما از شئ تمهیدی هم هست برای یکسانسازی با تصویری که ما در واقعیت میبینیم. واقعیتی که برای تائید شدن چارهای هم جز عرضه شدن به ساحت حافظه ندارد. قرابت هستیشناختی سینما و فلسفه نیز نزد دلوز دقیقاً در همین موقعیت است که بروز مییابد. یعنی سینمایی که بنیاناش پیش از روایت و داستان بر تصویر است. و سینما با دستاویز قرار دادن همین تصویر، البته در درون یک فرم است که مفهوم تولید میکند(مخاطب یک فیلم را با اندیشیدن، به سمت ادراک، درک کردن سوق میدهد) همچون ذات فلسفه که به شکل اجبار در اندیشیدن در باب یک تجربه ظاهر میشود. گو اینکه در نظر دلوز تصویر نه برای یک آگاهی که در امتداد آن تولید میشود. یعنی این دو در یک نگاه کلی دو وجود جدا و مستقل از هم نیستاند، بلکه در نهایت یک چیز واحد و یکّهاند. البته در این مورد بهخصوص نگاه دلوز عمدتاً متوجه پتانسیلهای فرمال سینما است. فرمی که تصویر را وامیدارد تا فارغ از هژمونی محتوا بر روی قرائتهای فرامتنی از یک فیلمِ نمونه، با بهره بردن از تمامی امکانهایش برای مفهومسازی، خود به خود بیاندیشد. برای مثال دلوز باور دارد که یکی از این امکانهای مفهومساز در درون یک تصویر سینمایی، حتی فارغ از بحث استفادهی خلاقانه از عنصر نور و رنگ در درون آن، میتواند استفادهی متفاوت از تکنیکی همچون زوم کردن باشد. گو اینکه حتی زوم کردن نیز میتواند نوعی از اندیشیدن باشد. یا عمقی که عامدانه در درون یک تصویر واکاویده میشود. این نوع از تمهیدات البته در دستان یک سینماگر مولف اسبابی میشود برای ساختن مفهوم. همچون فیلسوفی که با دستاویز قرار دادن احوال موجود و برای شناسایی حقایق اشیا میاندیشد و مفهوم میسازد.
پانویسها:
*باید توجه داشت که منظور برگسون از حافظه هرگز به عنوان یک حافظهی انسانی و سوبژکتیو نیست بلکه او در سرتاسر فلسفهاش از یک حافظهی جمعی و البته از سنخ هستی(برگسون این حافظه را دیرند مینامد) سخن گفته است. حافظهای که وجود دارد تا علت هستی قلمداد شود. یک علت درونماندگار. یا به عبارت دیگر، حافظهای که همچون ماهیت گذشته دوام میآورد تا هستی را به عنوان یک معلول توضیح دهد. برگسون میگوید که در اصل این حافظه همواره مقدم بر ادراک ما است چون ماهیتی همچون زمان گذشته دارد در حالیکه در این میان ادراک، مربوط به زمان حال است.
**هر علتی برای تشخیص داده شدن، باید از جنس معلولاش باشد. پس اگر در اینجا و برای مثال هر شئ را تصویرِ امر نهفتهاش در حافظهی هستی تصور کنیم، پس آنگاه لاجرم خود این حافظه را نیز باید از جنس تصویر بخوانیم.
منابع:
Bergson, Henry. Duration and Simultaneity: with reference to Einstein’s Theory, Trans. Leon Jacobson
Deleuze, Gilles.1988. Bergsonism, Trans. Hugh Tomlinson and Barbara Habberjam, Minneapolis: University of Minnesota
Deleuze, Gilles.1986. Cinema1: The Movement-Image, Trans. Hugh Tomlinson and Barbara Habberjam, Minneapolis: University of Minnesota
۹۴۶
درباره من
سیاه مشق های بهنام نجم الدین
نکته:
بعضی از مطالب از من نمی باشد
تعداد پست ها زیاد می باشد و
به مرور نام نویسنده اصلی هر
مطلب را درج خواهم نمود ...