۲ مطلب با کلمهی کلیدی «خلوتگه ذهنم» ثبت شده است
-
الله اکبر .
از خواب برخواستم با صدای تکبیر نماز پدرم .
مادرم سوی سماورش را کم می کند و ساعت دیواری وقت قرارم را تلنگر
می زند. چه زود دیر شد. باید هرچه سریعتر بروم .
قلم و دفتر ،
قرصی نان ،
و فانوسم را بر می دارم ، نه شب می رود و نه صبح می آید ، گرگ و میشی هوای سرد امروز،۸۸۱ ادامه مطلب
درباره من
سیاه مشق های بهنام نجم الدین
نکته:
بعضی از مطالب از من نمی باشد
تعداد پست ها زیاد می باشد و
به مرور نام نویسنده اصلی هر
مطلب را درج خواهم نمود ...