دریچه‌ای به هنر و اندیشه

سینما ، فلسفه ، ادبیات ، تاتر

دریچه‌ای به هنر و اندیشه

سینما ، فلسفه ، ادبیات ، تاتر

خبر از نیامدن را می دهد. شتابان به انتهای باغ زیر همان درخت سرو براه افتادم . نزدیک که شدم دیدم زیر درخت نشسته است و از نگاهش می خوانم که انتظار بسیار کشیده .
درود گفتم و کنارش نشستم و تکه نانی به او دادم .
نه درودم را پاسخ داد و نه نانم را گرفت !
قهر کرده و حق هم دارد .من دیر آمدم و سرما حوصله اش را برده است.
صدایش زدم نازی جان ؟ هیچ نگفت .
نازش کشیدم باز هم بی جواب ماندم .
عذر خواستم ازش ولی تنها سکوت بود حرفش .
دستی بر رویش کشیدم ، بیکباره تمام وجودم سرد شد . مات و مبهوت مانده بودم .!!! سر بر روی سینه اش گذاشتم و خود را سرزنش می کردم که چرا دیر آمدم تا سرمای زمستان نازی مرا با خود ببرد.؟!!!
باز می گفتم: نه نبرده است . نازی خوابیده است .
بین بودن یا نبودن های وجود نازی بودم/نبودم ، شاید من نیز در این دنیا نبودم ،نمی دانم بودم ؟!
نازی بود؛ من نبودم و شاید من بودم ، زبانم لال ،نازی نبود .
روز به نیمه رسیده بود ، مادرم اشک ریزان بهمراه برادرم آمدند ، آنها تنها نازی باغمان را با خود بردند و من ماندم و........ .

______________________________________________
نازی تنها پرنده ای بود که در خلوتگه ذهنم با من همراه می شد .
بهنام نجم الدین

نظرات  (۱)

۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۲۹ مژگان حسن آبادی
سلام جناب سپنتا ب.ن عزیز . نوشته شما رو خوندم و خیلی بدلم نشست . من میتونم شماره تلفن شمارو داشته باشم برای همکاری در نشریه ؟
اگر لطف کنید شمارتون رو به ایمیلم بفرستید .

پاسخ:
سپاس از محبت شما . لطفا نام نشریه و محل انتشار ( داخلی / خارجی / مجازی ) را برایم بنویسید . شماره همراه من به رایانامه شما ارسال شد . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی