دریچه‌ای به هنر و اندیشه

سینما ، فلسفه ، ادبیات ، تاتر

دریچه‌ای به هنر و اندیشه

سینما ، فلسفه ، ادبیات ، تاتر

بعضی از مطالب از من نمی باشدو چون تعداد پست ها زیاد می باشد پس به مرور نام نویسنده اصلی هر مطلب را درج خواهم نمود.

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نو» ثبت شده است

چمدانم را بستم !

ره عشق را

        سفر گفتم.

. . .

ابتدای جاده، انتهای جاده است

وقتی جاده،

جزء ای از خاطره است..........


بهنام نجم الدین


ز پنجره شب ،
             امشب ،
             به مهمانی ماه

                       دعوت شده ام .

چه خوش خواهد نواخت ،
                  نسیم شامگاهی
                          و چه خوش می رقصند،
         ستارگان سربی .

                              امشب !
لیلی وشی را
               دلارام خواهند کرد.


بهنام نجم الدین

گرد و خاک تنش را تکاند

و در سکوت

صدا کرد مرا ،

چه کسی کوبه را بیدار نمود ؟

میگشایم در را ،

کسی نیست

جزء.........


بهنام نجم الدین



و من می خندم
چه کنم غافل از احوال دل خویش نیم ؟...
چه کنم دیده ام از روی حقیقت باز است ؟
و من می خندم
چه کنم  می شنوم راستی کاذب را؟
و من میخندم
که مبادا دل تو در خرابات دلم
کنج ویرانه شادی هایم
غرق اندوه شود
تو به من می نگری
خنده بر لب دارم
 تو  به من می خندی
بخیالت که من می خندم

بهنام نجم الدین