دریچه‌ای به هنر و اندیشه

سینما ، فلسفه ، ادبیات ، تاتر

دریچه‌ای به هنر و اندیشه

سینما ، فلسفه ، ادبیات ، تاتر

بعضی از مطالب از من نمی باشدو چون تعداد پست ها زیاد می باشد پس به مرور نام نویسنده اصلی هر مطلب را درج خواهم نمود.

طبقه بندی موضوعی

۴۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

مست می شوم
ز بوی زلف پریشانت.
باز هم شیطنتی دگر ،
برده است با خود
سپید چادرت را
این هوای عاشقی.......
بهنام نجم الدین
همه چیز از یک هیچ شروع شد !!
و سالهاست
همه در سفر از هیچ به هیچ .
ساعتی را در زود پز انداخته ام
تا شاید لحظه ای از هیچ را نشان دهد !
زمان در مکان هیچ است و مکان در زمان هیچ .
و ما در این هیچستان به چیستان نشسته ایم!

بهنام نجم الدین
سالهاست
بوی باروت می دهد
رخت مردمان آن شهر.
صدای چکمه های سربی
شیشه تب دار آسمان را
خط انداخت،
و شادمانه سر داده اند کور کلاغان
آواز معصیت را .
مترسک ها سوت زنان
خبر انکار مادری از فرزندش را
زمزمه می کنند در گوش زمان !
و دیگر هیچ قناری
در جهنم آواز نمی خواند ...
بهنام نجم الدین

تمام خانه

           دود سیگار مردُ،

سمفونی،

             ظرف شستن زن....


بهنام نجم الدین