چمدانم را بستم !
ره عشق را
سفر گفتم.
. . .
ابتدای جاده، انتهای جاده است
وقتی جاده،
جزء ای از خاطره است..........
بهنام نجم الدین
چمدانم را بستم !
ره عشق را
سفر گفتم.
. . .
ابتدای جاده، انتهای جاده است
وقتی جاده،
جزء ای از خاطره است..........
بهنام نجم الدین
ز پنجره شب ،
امشب ،
به مهمانی ماه
دعوت شده ام .
چه خوش خواهد نواخت ،
نسیم شامگاهی
و چه خوش می رقصند،
ستارگان سربی .
امشب !
لیلی وشی را
دلارام خواهند کرد.
بهنام نجم الدین
آرام بگریید ای عاشقان !
آرام بخوانید ای عارفان !
خسته است ،
دلشکسته است ،
امشب !
به خواب رفته است ،
خدایی که سال ها
با آغوش باز
بیدار بوده است... !