دیده ام درد اندر جهان. آن هنگام که مادرم بود مرا آبستن شادمانه
یکی داد برآورد ز دست معشوق یکی خاموش بنشسته در این گوشیکی گریان و نالان در بیابان یکی حیران ز این عشق پنهانیکی کوهی تراشید ز عشقش یکی مجنون از درد فراقش " سپنتا ب.ن"
ای جانِ جهانم، جهانم تویی کعبه این
پیر کلاغانی که هم آغوش آسمان بودند خورشید را هم